یکی از کوه لُکام به زیارت «سَری سَقَطی» آمد. سلام کرد و گفت: «فلان پیر از کوه لُکام تو را سلام گفت.»
سری گفت: «وی در کوه ساکن شده است؟ بس کاری نباشد. مرد باید در میان بازار مشغول تواند بود، چنان که یک لحظه از حق تعالی غایب نشود.»
قلمرو فکری:
شخصی از کوه لُکام به دیدار «سری سقطی» آمد، سلام کرد و گفت: فلان عارف از کوه لُکام به تو سلام فرستاد.
سری گفت: آیا او در کوه زندگی می کند؟ این کار، ارزش و اهمّیتی ندارد. انسان عارف باید در میان مردم جامعه مشغول کار و زندگی باشد، به گونه ای که حتّی یک لحظه از یاد خدای بزرگ ، غافل و بی خبر نباشد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
زیارت |
دیدار |
سری سقطی |
یکی از عارفان مشهور |
پیر |
عارف، مرشد |
بس |
بسیار، مهم |
حق تعالی |
خداوند بلندمرتبه |
غایب |
بی خبر |
لُکام |
نام کوهی در نزدیکی لبنان |
کل متن ß 9 جمله
سلام ß نقش مفعول
تو ß نقش متمّم
ساکن ß نقش مسند
کار ß نقش مسند
مشغول ß نقش مسند
غایب ß نقش مسند
قلمرو ادبی:
کوه ß آرایۀ تکرار
لُکام ß آرایۀ تکرار
سلام ß آرایۀ تکرار
مرد ß مجاز از انسان
بازار ß مجاز از جامعه
مفهوم:
نفی گوشه گیری و انزوا
دعوت به در میان مردم بودن و در عین حال، با خدا بودن